سلام !
دوستای عزیزی که تو این چند وقت که نبودم منو یادتون نرفته و هر چند وقت بهم سر میزدین مرسی
ببخشید که تو تمام این مدت با یه نوشته ی تکراری هر بار به استقبالتون میومدم
واسه کامنتایی که گذاشتین پاسخ گذاشتم بخونیدشون
می خوام یه حرکت تازه بکنم
دیشب به سرم زد برگردم به وبلاگ قدیمیم
وبلاگی که ۶ سال با هم بودیم و تو تمام این مدت حرفا و نوشته هامو پیش خودش نگه داشته
با این شعر بر می گردم به وبلاگ قدیمیم:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش *****باز جوید روزگار وصل خویش
نه عزیزم
مسواک نمی زنم
نه
نمی شویمت از دهانم
تو
تلخی شب های نسکافه ای منی
که داغ داغ سر می کشمشان
و تو دست و پا می زنی در این تلخی داغ
برقص عزیز من
تو مهمان فاصله هایی
فاصله ی میان دندان های من
و من
مسواکم را در دورترین شب شیرینمان گم کرده ام
5شنبه 14 خرداد 88
از تمام لحظه ها یک ثانیه
از تمام کارها یک لبخند
بس است میان آیینه ی چشمانمان
خیره که به هم نگاه کنیم
لحظه های خندانمان بی نهایت می شوند