دفتر نو

این دفتر را تو بنویس... به شاعر بودن چشمانت یقین دارم

دفتر نو

این دفتر را تو بنویس... به شاعر بودن چشمانت یقین دارم

برقص عزیز من... تو مهمان فاصله هایی

نه عزیزم

مسواک نمی زنم

نه

نمی شویمت از دهانم

تو

تلخی شب های نسکافه ای منی

که داغ داغ سر می کشمشان

و تو دست و پا می زنی در این تلخی داغ

برقص عزیز من

تو مهمان فاصله هایی

فاصله ی میان دندان های من

و من

مسواکم را در دورترین شب شیرینمان گم کرده ام

5شنبه 14 خرداد 88 

نظرات 12 + ارسال نظر
شعله شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ق.ظ http://Sholeh1.blogfa.com

kheili hesse jalebi behem dast dad vaghti ino khundam! hessi ke tush hamechi dasht...tars,lezzat,ebham,va... nemidunam nemidunam chi benevisam! to mehmane faselehayi...faseleye miane man va dandanhaye man...va man mesvakam ra dar durtarin shabe shirineman gom kardeam

افشین شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:31 ب.ظ http://o0oafshin.blogsky.com

به فکر خودت باش! دندون هات! دارن پوسیده می شن! آدم اگه دندوناشو از دست بده هیچ وقت نمی تونه حرف بزنه! بخنده! واین یک مرگ تدریجیه!

حق با تو ه. حق با تمام دنیاست...
و دندونام و چیزایی که بینشون گیر می کنن هم بخشی از این دنیان...

ترنج شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ب.ظ http://fcamp.blogfa.com

این مزه ی تلخ اشنا!یادم رفته بود!(گفتم که یادم می ره خیلی چیزا)!
اره بعضی وقتها یا نمی تونی تصمیم بگیری چی باید بگی!چی نباید بگی!بعضی وقتها هم حسش نیست .چون ....نمی دونم .بی خودی رفتی تو حس!اما...زندگی!:D
راستی خیلی وقته که یادداشتام تیتر نداره!چرا شو نمی دونم!

شاید تیتر نداشتن یادداشتا بتونه اتفاق خوبی باشه. مثل ماقبل تاریخ که اشیا و اجزای دنیامون اسمی نداشتن. مطمئنن اون روزا دنیامون قشنگتر بود. دنیای خالی از اسم بدون حضور سایه ی اسمی که حقیقت حضورش رو تیره کنه درخشان تر بود لابد...

سینا دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:14 ق.ظ

سلام عزیز دل برادر


خسته نباشی

الان فاصله ما دوره ولی دلمون به هم نزدیکه

مطلی شیرینیه دستت درد نکنه

مرسی سینا
جالبه که تو این مطلب رو شیرین می دونی و آزاده اونو تلخ می دونه
این خیلی جالبه
واقعا

Zaq دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:42 ق.ظ http://zaq.blogsky.com

چرا مسواک نمیزنی؟
میخوای دندونات بپوسه؟
بعد سوء تغذیه بگیری مریض بشی بیوفتی بمیری؟!
نه کار خوبی نیست!!
مگر این که عاشق جرم دندانت شده باشی!!

نه کار خوبی نیست
راس میگی
تو هم مثل افشین راست میگی
تو هم مثل تموم دنیا راست میگی
تو هم مثل دندونام و تموم چیزایی که بینشون گیر کرده راست میگی

نسیم دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:10 ب.ظ http://nasimelahy.blogfa.com

توپ و تفنگ و تیشه/مسواک بزن همیشه ...هه هه هه...

نون و پنیر و بامیه/مسواک من زیر درخت آلبالو گم شده/دو دو اسکاچی/۱۷ ۱۸ ۱۹ ۲۰/سوک سوک...

آزاده یکشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:44 ب.ظ

سلام!نمی دونم!‌ فکر کردم خوشحالی‌ و اتفاقای خوبی برات افتاده...
من-هم؟- هنوز خیال بافم، خیره میشم به زندگی به گذشته،امروز،به همیشه به هیچی... به این رخوت واگیردار!

نو کلمه ی قشنگیه! امیدوارم همونی که میخوای بشه. اما کلمه ها همیشه دور ان!با همه ی نزدیکی شون.

هنوز ام نمیتونم در مورد شعرت چیزی بگم...چقد تلخه...از اینکه رقص اینقدر مفهوم نمیدونم یه جوری یی داشته باشه دلم میگیره.
هنوز هم فک میکنم سکوت قشنگ ترینه!

این روزا مواظب خودت باش.

امیدوارم همونی که میخوای بشه! شاید واقعا نو شدن فهمیدن چیزیه که می خوای. نه پیدا کردنش. کی میدونه؟

راجع به تلخی شعرم<البته تو اینجور حس کردی> ارجاعت میدم به کامنت سینا<چون اون دقیقا حس مخالف تو رو داشته>

رقص همیشه مفهوم خاص خودش رو داشته. مگه اینکه ما اشتباه کنیم و این اسم رو اشتباها به عمل دیگه ای نسبت بدیم. رقص همیشه زیبا بوده. مسیری که نهایتا به سبک شدن منتهی میشه همیشه زیباست

آزاده چهارشنبه 10 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:47 ب.ظ

سلام.کجایی؟ منتظر نوشته ی جدید بودم

سلام
نمی دونم
من هم دقیقا منتظر همینم
نوشته ی جدید
اما خبری ازش نیست

لیتیوم سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 09:30 ب.ظ

دیر اومدنمو بذارش به حساب همون BMD اگه یادت باشه...
اشنای من به مثابه سایه ای در تاریکی خزیده برای من... سایه ای که با بیشترین عشق جهان از نوک مهربان ده انگشتش حتی یک شکوفه غزل نمی روید واینگونه است که اگر عشق خلط خون الودی باشد که ان را به درداورترین سرفه از جگر براورده باشم دیگر ان را در کاسه هیچ شعری تف نخواهم کرد؛ دفترهای شعر خالی خواهند ماند و من خونابه عشقم را در دهانم قرقره خواهم کرد...
پاشو مسواکتو پیدا کن...

به!
ببین کی اینجاست!
لیتیومه!
خوش اومدی!
کلی منتظرت بودم!
همیشه منتظر کامنتای خاصت راجع به نوشته هام بودم!
شاید بتونم ازت انتظار داشته باشم راجع به دونه دونه نوشته هام نظرتو بدونم!
این کامنتتم مثل همیشه بزانگیزنده ی یه سری حس قویه!
مرسی که سر زدی!
بازم از این کارا بکن!

آزاده چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:06 ب.ظ

سلام! پس چرا اینجا به روز نمی شه؟؟؟

یه بلاگ اگه به روز نشه پس...؟؟

الان که این شعر و خوندم میدونی یاده چی افتادم؟!! ببخشید که اینقدر بی احساس و وحشیانه س حرفم شاید!

یاده یه کرم یا یه میکروب‌‌، بچه که بودم یه کتاب داشتم از دو تا باکتری که تو دهن یه آدم زندگی میکردن...دیگه! همین.

منتظرییییییییییییییییییم اااا.

کرم؟
یادم باشه یه مطلب راجع به کرم بنویسم
یه مدت داشتم به این فکر می کردم که اگه کرم باشم هم بد نیس!

Saeid Benington سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 01:12 ب.ظ

داغ داغ! سر کشیدم! ولی...

سوختم!

امگا جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:07 ق.ظ http://icy-vision.blogfa.com/

دوست داشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد