-
باز جویم روزگار وصل خویش
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 11:30
سلام ! دوستای عزیزی که تو این چند وقت که نبودم منو یادتون نرفته و هر چند وقت بهم سر میزدین مرسی ببخشید که تو تمام این مدت با یه نوشته ی تکراری هر بار به استقبالتون میومدم واسه کامنتایی که گذاشتین پاسخ گذاشتم بخونیدشون می خوام یه حرکت تازه بکنم دیشب به سرم زد برگردم به وبلاگ قدیمیم وبلاگی که ۶ سال با هم بودیم و تو تمام...
-
برقص عزیز من... تو مهمان فاصله هایی
شنبه 16 خردادماه سال 1388 11:01
نه عزیزم مسواک نمی زنم نه نمی شویمت از دهانم تو تلخی شب های نسکافه ای منی که داغ داغ سر می کشمشان و تو دست و پا می زنی در این تلخی داغ برقص عزیز من تو مهمان فاصله هایی فاصله ی میان دندان های من و من مسواکم را در دورترین شب شیرینمان گم کرده ام 5شنبه 14 خرداد 88
-
از تمام چیز ها...
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1388 12:08
از تمام لحظه ها یک ثانیه از تمام کارها یک لبخند بس است میان آیینه ی چشمانمان خیره که به هم نگاه کنیم لحظه های خندانمان بی نهایت می شوند
-
و من آغاز شدم...
سهشنبه 11 فروردینماه سال 1388 14:00
می دانی؟ می خواهم از خاطراتت جیب هایم را پر کنم از این سنگینی اشک بریزم و ریگ به ریگ زمینمان را سیراب کنم تا تو چشم باز کنی ببینی زمین تو را سبز می شود با تعجب که نگاهم کنی جیب هایم را نشانت می دهم که سوراخند 2شنبه 14مرداد 87 و من آغاز شدم... در جیب هایم دنبال تو می گشتم. تویی که نبودی شاید. آمدی که آغازم کنی. با...